صدای دخترک در پیچ این سکوت ابدی گم میشد و خود را تکرار کنان به صخره های بی سر انجام میکوبید و باز صدا.. «تنها صداست که میماند » در این هیاهوی تکراری صداها دخترک در انعکاس صدای خود گم شده بود وقتی در جستو جوی حقیقت بود وقتی به دنبال انعکاس صدایی که دل سکوت را میشکافت و پیش میرفت میگشت دخترک میخواست ازاین سکوت ابدی فرار کند و تکرار کنان میخواند «تنها صداست که میماند» «تنها صداست که میماند» «تنها صداست که... « تنها .... صدا تکرار کنان دل سکوت را میشکافت و پیش میرفت اما دخترک دیگر نمیخواند ترسید که در دریای تکراری صدایش غرق شود دخترک دیگر نمیخواند و در سکوت به زوزه ی ابهام آمیز صدایش گوش میداد «تنها صداست که میماند» درد دل بیست و نهم : میخوای باور کنی یا نه ؟ میخوام باور کنم هستی +دیگه خسته تر از اونم بگم تنهامو میتونم
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|